خود مادر پنداری

ساخت وبلاگ
مدت های زیادی دست به نوشتن نزدم چون فکر میکردم دیگه زمان من نیست ، یا اگر دلم میخواست هم پسش میزدم احتمالا چون از یه چیزی فرار میکردم شاید روبرویی با خودم شاید از حرف زدن.هر چیزی که بود الان مدتهاست دیگه مثل قبل نیستم ، احساس بزرگتر شدن پیر تر شدن دیگه آب از سر گذشتن و اینها دارم ، احتمالا تا دو ساعت دیگه نظرم عوض بشه ولی تا وقتی اینجوری فکر میکنم اعتماد به نفس کافی برای حرف زدن با خودم رو هم پیدا میکنم و اینجوری داستان شروع میشه! یه کتاب میخونم و البته که کتاب ها باعث میشن فکر کنیم و البته که این کتاب این حس و بهم میده که انگار قراره یه عالمه دیگه هم بنویسم، هنوز 33 صفحه بیشتر نشده ولی در من احتیاج عمیقی رو بیدار کرده مدام داره بهم میگه : خوب حالا وقتشه یه عالمه از خودت بگی.ینی همه اینا قراره در مورد من باشه و من واقعا اینکه همه ی اینها در مورد من باشه رو گاهی اوقات دوست دارم.(همه اینجوری نیستن؟)پ ن:( همیشه از پی نوشت ها خوشم میومده.) کتاب پونه مقیمی داره با روح و روانم بازی میکنه. خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 102 تاريخ : سه شنبه 4 بهمن 1401 ساعت: 21:02

به صفحه 32 کتاب میرسم، کتاب رو میبندم و اجازه میدم در افکاری غرق بشم ک پیش از این از اون ها فقط رد شدم.حدودا 24 سالم بود پسری که توی دانشگاه عاشقش شدم رو با دختری دیگه دیدم و بعد از اون کارهایی کردم که حتی از نظر خودم هم منطقی نبود.  احساسات عمیقم که تا اونموقع حتی متوجه شون نبودم شروع کردن به زبانه کشیدن. یک همکلاسی در جواب دیگری گفت: مگه تو حسودی.. و برای اولین بار جرقه ای در من شکل گرفت و برای اولین بار همه چیز معنی داد و منطقی به نظر رسید .  من در آستانه 24 سالگی متوجه شدم" احساساتم رو نمیشناسم و نامی براشون ندارم" فرقی نداره چند بار اسم چه احساساتی رو شنیده باشی، اگر اون رو درک نکنی در واقع هیچ معنی نداره . این چیزی بود که فهمیدم و این چیزی بود که ضربه شدیدی به من زد. فهمیدم اگر تا قبل از این میتونستم حداقل شناخت رو از روح و روان و احساسات خودم داشته باشم احتمالا با کمترین اسیب ممکن از منجلابی که توش غرق شده بودم بیرون میومدم وحداقلش اینقدر احساس حماقت نمیکردم.  امشب بعد از خودن همین چند صفحه از کتاب فهمیدم فرق درد با رنج در چیه ظاهرا درد مربوط تمام چیزهاییی که میتونیم از دست بدیم میشه .رنج شامل انکار چیزهایی که از دست میدم و ادامه دادن به انکارش هست . فهمیدم ما رنج رو به وجود میاریم کاملا خود خواسته و تنها راه حل، پذیرش واقعیته.  اینکه در نهایت چیزی که از دست میدیم رو "از دست میدیم" و تا وقتی قبولش نکنیم هیچ راهی به جلو تر رفتن نداریم. خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 91 تاريخ : سه شنبه 4 بهمن 1401 ساعت: 21:02